در کجای تاریخ ایستاده ایم؟
در کجای تاریخ ایستاده ایم؟
بر خلاف اعتقاد برخی ها مسئله ی اصلی غرب با جمهوری اسلامی در چند دهه ی اخیر مسئله ی هسته ای شدن، بمب هسته ای و یا مباحثی از این دست مثل حقوق بشر و تروریسم و غیره نیست، بلکه مسئله ی اصلی غرب را باید در نامه ای که سه تن از متفکرین و استراتژیست های آمریکایی در اوائل انقلاب به رئیس جمهور وقت آمریکا نوشتند، دانست. آنها در این نامه ی مهم به دولتمردان آمریکایی هشدار دادند که صدایی که از ایران به گوش میرسد تنها یک جابجایی سیاسی در قدرت نیست بلکه تمامیت تمدن غرب را به چالش خواهد کشید.
اهمیت نگاه به انقلاب اسلامی به فیلسوفان پرآوازه ی غرب هم کشیده شد.فوکوپرارجاع ترین فیلسوف معاصر غرب از انقلاب اسلامی به عنوان روحی تازه که در کالبد جهانی بی روح دمیده شده است یاد می کند. او که علاقه ی بسیاری به بررسی انقلاب اسلامی ایران از نزدیک داشت و حتی خیلی سعی کردحضرت امام(ره)را در پاریس از نزدیک ببیند و با او ملاقات داشته باشد، در گزارشات خود یکی از ویژگی های انقلاب اسلامی را انقلابی با دستان خالی میداند. او که از فیلسوفان پست مدرن غرب محسوب می شود تا جایی از این رخداد تاریخی شگفت زده می شود که از انقلاب اسلامی به عنوان اولین رستاخیز عظیم علیه نظم جهانی یاد می کند .
انقلاب اسلامی هم مانند بسیاری از نهضت های عظیم اجتماعی در دنیا، در حال شدن است. یعنی اینطور نیست که همه ی جزییات باید از پیش طراحی شده باشد و ما به عنوان موجودی جدا افتاده برای مثال وارد خانه ای شویم که همه ی جزئیات و وسایلش از پیش سازماندهی و جایگذاری شده باشد. در بستر همین ویژگی یعنی ویژگی در حال شدن انقلاب اسلامی است که فرصت ها، تعارضات و گاه فتنه هایی رخ می دهد.
به اعتقاد نگارنده این سطور اصلی ترین مسئله ی نهضتی که ما طلایه دار و پیش قراول آن بوده ایم، نسبت ماهوی انقلاب اسلامی با ذات تمدن نیست انگار غرب است. تمدن غرب اولین تمدن در تاریخ است که با تغییر نگاهی که به عالم و آدم ایجاد کرد، و با اراده ی معطوف به قدرت، توانست خود را جهانی کند و حتی تا دورافتاده ترین و بدوی ترین مناطق نیز الگوهای خود را تعمیم دهد.
حال اگر بپذیریم به تعبیر فوکو انقلاب اسلامی رستاخیز عظیم علیه نظم جهانی است و دوران جدیدی آغاز شده است، عالمی که صدای آمدنش به گوش می رسد، چه نسبتی با عوالم قبل از خود دارد. آیا به زعم برخی ها قرار است در تمام دستاوردهای علمی و تمدنی گذشته که تاریخ آن به هزاره ها پیش می رسد، بازنگری صورت بگیرد. و یا بر اساس نگاه عده ای تمدن جدید قرار است بر پایه ی دستاوردهای سودمند گذشته و تکمیل آن بنا شود یعنی با شروع از داشته هایی که با نگاه گزینشی بر میراث علمی-تمدنی گذشته حاصل شده است، این کار صورت گیرد. سوال مهمی که در ادامه این بحث پیش می آید این است که آیا انقلاب اسلامی یک فرمالیسم دینی-اجتماعی است که خواهان بازتولید الگوها و راهبردهای کلان غرب مثل توسعه آن هم صرفا براساس نگاه پراگماتیسمی کوتاه مدت-در مقیاس تمدنی- است؟
حرف جدید ما برای دنیا که از دل شعار نه شرقی نه غربی استنباط می شد، دقیقا چه چیزی بود؟ ساده ترین جوابی که به این سوال می توان داد این است که اسلام برای اداره ی عالم طرح دارد، آن هم طرحی منحصر بفرد. طرحی که مبدأ، غایت، روش ها، پیش انگاره ها و منابع آن در هماهنگی کامل آدم و عالم چیده شده است. منحصر بفرد بودن این طرح نکته ی کلیدی آن است. توضیح آنکه این طرح، پارادایمی در عرض پارادایم های رقیب نیست که بگوییم هر کدام از آنها چه میزان بهره و کارایی دارند؛ بلکه تنها پارادایمی است که توانایی نگاه فراتاریخی- فرا فرهنگی را در جهت نیل به حقیقت حیات دنیایی بشر داراست . مهمترین مشکل این جواب، ذهنی بودن آن است. البته ذهنی بودن به معنای نادرست بودن و تطابق نداشتن با حقیقت نیست، بلکه به معنای محقق نشدن آن در خارج به صورت کامل است.
ما نیاز داریم به خیلی از مسائل عمده و اساسی در طراحی جهان خودمان نگاه متفکرانه و نه سطحی داشته باشیم. نگاه ما به علم، پژوهش، پیشرفت، انسان، طبیعت و ... نباید مانند برخی کشورهای میان مایه مثل ژاپن و کره سطحی باشد. آنها که هیچ گاه نسبت به اخذ علوم تکنیکی و تکنولوژی نیاندیشیدند و در مورد نسبت آن با فرهنگ، هویت و زیست اجتماعی شان حساس نبودند و به سرعت دنباله رو غرب شدند. اما مگر بالا رفتن سطح رفاه مردم، از بین رفتن گرسنگی و فقر و بی سوادی و درمان بسیاری از بیماری ها، نتیجه ی پیشرفت سریع کشورهای صنعتی و مدرن و دنباله روهای آنها در پیوند با عالم تکنیک نبوده است؟ اراده های بسیاری به صورت جدی از دو سده پیش تا به امروز وجود داشته است که ما بدون فوت وقت و با سرعت زیاد وارد عالم تکنیک شویم ولی ظاهراً ورود به این عالم با مختصات فرهنگی که ما در آن قرار گرفته ایم به این سادگی ها هم نیست. فضای فرهنگی که ما در آن تنفس می کنیم با تمام گسست هایی که در مواجهه با تجدد در آن ایجاد شده است، فاصله ی زیادی با فضای مدرنیته ی غرب دارد.
البته غرب برای بسط عالم تکنیک دست به اقداماتی زده است که قبل از آن نظیری نداشته است. اینکه غرب تمام تاریخ را به نفع دوران مدرن مصادره کرده است در همین راستاست. برای مثال جامعه شناسی مثلآگوست کنتبا نگاه تکاملی که به تاریخ دارد، تاریخ را به سه دوره ی متکامل تقسیم می کند: دوره ی ربّانی، دوره ی فلسفی و دوره ی علمی. در نگاه او دوره ی اول دوره ای بوده است که انسان همه چیز را با خدایان و اسطوره ها تفسیر می کرده. این نگاه در دوره ی دوم به سمت عقلانیت و تبیین های فلسفی سوق پیدا کرد و در نهایت بشریت به دوره ی علمی به معنای پوزیتیویسمی آن که کمال نهایی او معرفی می شود می رسد. و یاماکس وبرکه عصر جدید را عصر افسون زدایی نامیده است. یعنی بشر در دو دوره ی اول زیست خود همیشه همراه افسون و افسانه بوده است و در دوره ی جدید است که دست و پای خود را از این زنجیرها رهایی می بخشد و با علم مدرن از عالم، افسون زدایی می کند.
البته این تمام اتفاقاتی نیست که در غرب افتاده است. در این بین متفکران برجسته ی دیگری نیز مانند نیچه و در ادامه ی او هایدگر وجود دارند که نگاه های متفاوتی نسبت به اسلاف خود دارند.نیچهتاریخ غرب را که معمولا از یونان باستان شروع می شود، آغاز تاریخ نیهیلیسم یا نیست انگاری بشر بشمار می آورد و دوره ی جدید یا همان مدرن را آخرین و دشوارترین مرحله ی نیست انگاری قلمداد می کند. و یا در نگاههایدگر، "با ظهور نیست انگاری تکنولوژیک، وجود چنان به محاق می رود و چنان موجودات را رها می کند که همه چیز به وضع ماشینی شدن وانهاده می شوند... در چنین وانهادگی وجود، هر کوششی برای نجات غرب ولو که از طریق اراده به قدرت نیچه باشد، "بیان بالاترین حد نیهیلیسم است".(مقاله دوری وجود یا بی ارزش شدن ارزش ها؟-سوره اندیشه)
ارنست یونگردر کتاب عبور از خط می نویسد: "ما در جستجوی دگرگونی ها و امکاناتی هستیم که در سایه ی آنها قرار است حیات به سوی عصر جدیدی هدایت شود، عصر جدیدی که تحمل پذیری و سعادت را با خود به همراه دارد. تجربه ی علم با تمامی پرسش هایش چشم به سوی ماده دوخته است. ما همه ی پاسخ های ناشنیده ی علم را می شناسیم. پاسخ هایی که موازنه ی عالم را تهدید می کند. تنها از این طریق می توان به تعادل دوباره ی عالم دست یافت که تفکر پاسخ پرسش هایش را در عالم معناه بجوید. این پاسخ ها باید برتر از پاسخ های مادی باشند."
اگر تا قبل از این فلسفه به عنوان علت محدثه و مبقیه غرب مدرن شناخته می شد اما با ورود به دوران پست مدرن و زمزمه های پایان یافتگی دوران مدرن و البته تمامیت تمدن غرب دیگر فلسفه ها و ایدئولوژی ها نمی توانند از سقوط آن جلوگیری کنند و به تعبیر ارنست یونگر برای رسیدن به تعادل دوباره ی عالم باید پاسخ پرسش هایمان را در عالم معنا بجوییم.
این اتفاقی بود که در غرب عالم رخ داده است. اما شرق عالم وضعیت خاص خودش را داشته. با بیداری تفکر دینی که از ایمان به غیب عالم و آموزه های وحیانی سرچشمه میگیرد، ایمان های فردی در یک جنبش مذهبی به ایمان جمعی نظام مند بسط پیدا می کند و در مصداق جمهوری اسلامی تبلور می یابد. مدلی که قابلیت تعمیم به مصادیق دیگری را بخصوص در بستر بیداری اسلامی بوجود آمده داراست گر چه مشکل است.
توضیحات داده شد تصویری را به ما ارائه می دهد تا در یابیم که انقلاب اسلامی در واقع در کجای تاریخ قرار گرفته است و مسئله ای را که باید حل کند چیست. آن چیزی که هم در گفته های متفکرین غربی و هم در اظهارات رهبران و متفکرین انقلاب اسلامی مشترک است این است که غرب و شرق عالم آماده و مهیای دوران جدیدی است. دورانی که نه بر اساس قطع از عالم غیب و معنا بلکه در سرسپردگی به وجود مطلق شکل میگیرد.
والعاقبة للمتقین
,