امام و شهدا
دم مسیحایی
یه چیزهایی است که نه زوری است نه پولی ، عشقی عشقی است .کم می شود آدم اینقدر کشته مرده داشته باشد . فرق هم نمی کرد، مذهبی و غیر مذهبی ، لات ، روحانی ، دانشگاهی ، دکتر ، بی سواد ، زن ، مرد، بچه و بزرگ ، خرابش بودند.می گفت این کار باید بشود، هرچی نشدنی بود ، شدنیش می کردند.شرق و غرب ، به عبارتی کل دنیا ایستاده بودند جلوی ما ، محاصره ی کامل، می گفتیم :چه کنیم ؟
می گفت:تکلیف ما را سیدالشهدا مشخص کرده است.
خیلی ها بودند که تا ته خط رفته بودند مثل مجتبی صالحی مثل.....حُر وار برشان گرداند.می گفت:«من منتظرم که این حصر آبادان شکسته بشود...، مسامحه نشود ، حتما باید شکسته بشود ...» بچه ها می شکستندش .شاید بزرگترین آرزوی بسیجی ها بعد از زیارت کربلا ، زیارت او بود ، پیرمردی که هیچ وقت از هیچ کس نمی ترسید .
عملیات خیبر گفته بود: جزایر مجنون باید حفظ شود، دیگر کسی ملاحظه هیچی را نمیکرد .گریه می کردند می گفتند : امام گفته ، حسین وار بجنگید .شده بود رجز حاج همت ، همین طوری هم شد، قصه ی بچه های گردان حنظله هم در فکه همین بود. اما اینها فقط یک طرفه نبود آن طرف هم پیرمردی بود به یک چیزهایی وصل. از حال وروز بسیجی هایش خبر داشت ، دوستشان داشت ، دست و بازویشان را می بوسید و ........
و اما قصه بچه های گردان حنظله
ساعتهای آخر مقاومت بچه ها در کانال، بی سیم چی گردان حنظله «حاج همت» را خواست.حاجی آمد پای بی سیم و گوشی را به دست گرفت صدایی ضعیف و پر از خش خشی را از آن سوی خط شنیدیم که می گوید: فلانی رفت .... فلانی هم رفت باطری بی سیم دارد تمام می شود عراقی ها عنقریب می آیند تا ما را خلاص کنند.... من هم خداحافظی می کنم.
حاج همت که قادر به شکستن حلقه محاصره تیپ های تازه نفس دشمن نبود همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت گفت:بیسیم را قطع نکن...حرف بزن ، هرچی دوست داری بگو، اما تماس خود را قطع نکن. صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت :سلام ما را به امام مان برسانید از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بود حسین وار مقاومت کردیم ماندیم و تا آخرین نفر جنگیدیم.
- ۸۹/۰۱/۱۸