حزب الله

چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد...

چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد...

حزب الله

آری اگر میخواهی که حزب الله را بشناسی اینچنین بشناس: او اهل ولایت است، عاشق امام حسین علیه السلام است و از مرگ نمی هراسد...حزب الله مردانی که تندباد عواصف آنان را نمی لرزاند، از جنگ خسته نمی شوند، ترس به دل راه نمی دهند، بر خدا توکل می کنند و عاقبت نیز از آن متقین است...

زینب؛ صبر تاریخ بود بر صراط مستقیمش

یا حضرت زینب

زینب؛ صبر تاریخ بود بر صراط مستقیمش

سلام علی قلب زینب الصبور

هر چند ندای "هل من ناصرٍ" ندایی در طول تاریخ است، اما این روزها ندای "هل من ناصرٍ حسین" دیگر به گوش نمی رسد؛ تکبیرهای حسین بر شمشیر زدن علی اکبرش خاموش شده است و دیگر حتی صدای ناله ی شش ماهه هم نمی آید.

رسالت حسین و یاران شهیدش در ماجرای کرب و بلا، ظهر همان روز با ذبح عظیم خون خدا پایان یافت. اما این پایان واقعه کرب و بلا نبود. اگر عاشورا، روز عشق بازی شهدا در محضر حق، با سرهای بریده و بدن های متلاشی شده بود، این روزها، روزهای مصیبت و تنهایی و اسارت زن ها و بچه هاست؛ روزهای تجلّی عبودیت زن ها و بچه های خردسال است...این روزها، روزهای زینب است.

تقدیر پروردگار برای نشان دادن صراط مستقیمِ تاریخ، بر مصیبت و اسارت آل الله تعلق گرفته است. اکنون "خون حسین"، این امانت الهی، در دستان امام سجاد علیه السلام و عقیله ی بنی هاشم است. پیش از ظهر آن روز، حسین بارها با خواهرش در مورد حوادث آینده گفتگو و او را به صبر در برابر آنها توصیه می کرد؛ چرا که انوار خون حسین علیه السلام، باید آینده ی تاریخ بشریت را روشن و الهی کند...ولی این خون نیاز به روشن گری دارد و چه کسی بهتر از شیرزن بنی هاشم، شیر دختر فاتح خیبر، خواهر ابالفضل العباس، زینب کبری علیها السلام.

اما چه بگویم؟! این راه دشواری است که شجاعت ابراهیم می خواهد، استقامت نوح و فصاحت علی و صد البته صبر ایوب را.

راستی داستان ایوب نبی را شنیده ای؟ صبر ایوب نبی زمانی شهره ی تاریخ شد که او از آزمایش ها و بلاهای گوناگون سربلند بیرون آمد. او ابتدا مال و دارایی هایش را از دست داد و سپس فرزندان و خاندانش و در مرحله آخر نیز سلامتی اش را؛ اما از شکرگزاری اش کاسته نشد و به همین دلیل، پروردگار، همه ی چیزهایی که از دست داده بود را به او باز گرداند.

اما بگذار بگویم که صبر و مصیبت زینب چیز دیگری است. زینب خردسال رحلت بزرگترین مرد تاریخ را دید؛ شهادت خیرالنساء را از نزدیک لمس کرد؛ شریک غم درد و رنج تنهایی پدر شد...

اما این پایان مصیبت های زینب نبود! او باید قبل از ظهر آن روز چیزهای دیگری را نیز ببیند و دید. او فرق شکافته ی "قسیم جنة و نار" را دید و با اینکه دخترها بابای اند ولی در کنار سر شکافته پدر جان نداد. او باید می دید بعد از شهادت پدر، بر سر منبرها و در مسجدها، علی را لعن می کنند و دشنام می دهند. او باید غریبی برادرش حسن و بی وفایی یارانش نسبت به رهبرشان را ببیند، او باید در تشت،جگرهای امامی را ببیند که پیامبر امت، او را سرور بهشتیان نامید. او باید تیرباران شدن تابوت صراط مستقیم را هم مشاهده کند...

همه ی این ها از زینب کوهی ساخت که بتواند بار مصیبت عُظمی را تحمل کند. حسین جان مصیبت تو چقدر عظیم بود که شیرزن بنی هاشم با تجربه ی این همه مصیبت، بعد از ظهر آن روز، اشبه الناس به مادرش شده بود؛ قدش خمیده شده بود و موهایش سفید و قلبش با ضربان "حسین" "حسین" لحظه شماری می کرد تا هر چه زودتر از این کره ی خاکی رخت بربندد و به سالار و محبوبش برسد.

اسطوره ی صبر! امروز مادران و خواهران و همسران شهدا به تو اقتدا می کنند و مردانه ایستاده اند و عَلَم رسوایی ظالمان تاریخ و یزیدیان زمانه را برافراشته نگه داشته اند.

والعاقبة للمتقین
  • محمد روزبهانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی