حزب الله

چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد...

چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد...

حزب الله

آری اگر میخواهی که حزب الله را بشناسی اینچنین بشناس: او اهل ولایت است، عاشق امام حسین علیه السلام است و از مرگ نمی هراسد...حزب الله مردانی که تندباد عواصف آنان را نمی لرزاند، از جنگ خسته نمی شوند، ترس به دل راه نمی دهند، بر خدا توکل می کنند و عاقبت نیز از آن متقین است...

بدون شرح!! (قضاوت با شما)

آفرین بر موسوی و کروبی! ایران اسلامی را نباید آرام گذاشت
با شکست جبهه ائتلافی «افراطیون و گروهک های ضدانقلاب» در پروژه آشوب و براندازی، وابستگان به این طیف تاکید می کنند «رادیکالیزم ]تندروی[ در این برهه از زمان مفید نیست»!
سایت ضدانقلابی ایران گلوبال- که به وزارت خارجه رژیم صهیونیستی نزدیک است و حتی تا مرز حمایت صریح از حمله اسرائیل به ایران هم پیش رفته بود- با اشاره به بیانیه اخیر (1+12) میرحسین موسوی نوشت: نکته ای که بیانیه جدید مهندس موسوی را از سایر بیانیه های وی تمیز می دهد و متاسفانه موجب برخی سوءتعبیرها هم شده، تاکید درست ایشان به استبعاد جنبش از رادیکالیزه شدن است. درست نه از آن رو که رادیکال کردن فضا از سوی پایوران جنبش، اساساً اشتباه است که قطعاً چنین نیست و نفس هر جوشش و خیزش بلند، رادیکالیزم را به عنوان یک نیاز لازم خواهد داشت، بل از آن جهت که سوق یافتن پتانسیل جنبش به سوی رادیکالیزاسیون در این برهه از زمان ]![ مفید نیست.
سایت مذکور با بیان اینکه «باید به ذکاوت موسوی آفرین گفت» می نویسد: رایکالیزم خصوصیت ذاتی هر مبارزه ای است و هیچ گاه نمی توان در مذمت و نفی آن سخن راند اما زمانی که می بینیم هنوز بستر سرمایه گذاری جنبش بر ظرفیت های مولد شکاف در بدنه حاکمیت فراخ است و می توان دایره اعضای سیستم را تا حدود زیادی منقبض تر نمود، به این یقین خواهیم رسید که زمان ورود به فضای رادیکال هنوز فرا نرسیده است. رایکالیزم هنگامی کارکرد مناسب خود را خواهد یافت که بتواند به عنوان تیر آخر عمل نماید. وقتی جنبش توانست با استفاده از ابزارهای موثرش شکاف ایجاد شده در ساختار حکومت را چنان تعمیق بخشد که بواسطه آن حوزه مانور برای نظام محدود، کارتهای بازی اش اندک و امکان استفاده اش از ابزارهای مهار به کمترین حد خود برسد آنگاه روی آوردن به رادیکالیزم ذاتی جنبش و انبساط فضای مبارزه آن می تواند همچون تیر آخر مناسب باشد. بیشترین شکاف در بدنه سیستم مترادف است با کاهش کمی و کیفی هزینه ها.
سایت ضدانقلابی مذکور در عین حال طاقت نیاورد و تاکید کرد که در فضای تهدید خارجی موجود، نباید زمان را از دست داد بلکه باید فشار بر بدنه حاکمیت را افزایش داد! «باید فشار حداکثری را برای رخ نمودن شکاف ها بر بدنه سیستم پیاده کرد. فواصل درگیری ها باید کوتاه تر شود. البته نه در اشل تظاهرات روز قدس بلکه پراکنده. دانشگاه ها باید مهم تلقی شود. رهبران جنبش باید از هرگونه احتیاطی اعراض کنند. در شرایط تهدید خارجی به حمله نظامی، باید وزن درگیری و فشار بر حاکمیت را سنگین تر کنیم. مهندس موسوی و آقای کروبی که خواب را از رژیم سلب کرده اند ]![ باید فواصل زمانی موضع گیری های جدید را کمتر کنند. نباید گذاشت نظام حتی یک روز احساس آرامش کند.
نویسنده ایران گلوبال در پایان تصریح کرد: «من و دوستانم به شما به دیده فاعل مسئول به راه می نگریستیم و پیش از انتخابات با آن که از جبهه تحریمی ها بودم، اما همه گاه بر درستی موسوی موکد بودم و به قول برخی دوستان آن را فریاد می کشیدم. اکنون هم از شما می خواهم رویکردهایی را که تعلل شاخصه اصلی آن است کنار بگذارید. وقت زیادی نداریم»!
هرچند بسیاری از دعاوی مندرج در این نوشته سایت اینترنتی، گنده گویی و خالی بندی است و اربابان و بزرگ ترهای این جریان های پادو در معارضه با جمهوری اسلامی درمانده اند اما لحن طمع کارانه، مفاهمه آمیز و ستایش های جهت دار آن، به خودی خود میزان انحطاط برخی مدعیان دروغین همراهی با ملت و نظام اسلامی را نشان می دهد.
موسوی به رغم انواع جفاها به نظام و مردم دیروز در دیدار با برخی اعضای فراکسیون اقلیت ادعا کرد: تشکیل جبهه سبز در چارچوب نظام و انقلاب است و ما آن را مجموعه ای جدا از نظام نمی دانیم.

  

دردسرهای رفتن به جبهه

می روم حلیم بخرم

آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام میگفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد وفریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی برویجبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکشبزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غولپیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد کهبدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالانالاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمینبخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادرکوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد وبرگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاداعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامهبرای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتمطرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانهجاماند!

 کتابرفاقت به سبک تانکصفحه 11

 

بازخوانی پرونده تبلیغاتی صهیونیسم علیه مبارزان فلسطینی

 

دروغ بزرگ

درآمد

یکی از راهکارهای کهنه و رایج جبهه تفرقه ، برای تقویت دشمن ، تهنت زدن به دوستان و رواج تصوّرات بی اساس در قالب «شایعه» است. چون همگرایی و وحدت همیشه به ضرر دشمن بوده است، بازار شایعه و«اِفک» از زمان پیامبر(صلی الله علیه واله )تا امروز،همواره گرم بوده است.

«کافر معرفی کردنِ » مسلمانان،یکی از مهمترین شایعات در دهه های اخیر بوده است. جریان تفرقه می کوشد ، برای ضعیف کردن جهان اسلام، شیعیان را «رافضی»های کافر و اهل سنّت را « ناصبی» های کافر معرفی کند!

مقاومت ‍‍؛در ایران ، ناصبی ودر فلسطین ،رافضی! 

همگراییِ اسلامی میان شیعیان و اهل سنّت برای آزاد سازی قبلة نخست مسلمانان ، باعث شده صهیونیست ها تحرّکات تفرقه افکنانة خود را بیشتر کنند. از سویی فلسطینیان را از خطر «گسترش تشیّع» بترسانند و چهرة مبارزان فلسطینی ِمرتبط با ایران را به عنوان «مزدوران ایران»و« گسترش دهندگان تشیّع در فلسطین» تخریب کنند و از سوی دیگر به ایرانیان و شیعیان این گونه تلقین کنند که فلسطین ها ، ناصبی و دشمن اهل بیت (علیهم السلام) هستند که نه تنها نباید به آنان کمک کرد؛ بلکه این ارادة خداست که ظالمان را به جان ظالمان بیاندازد و توسط یهود، فلسطینیان ِناصبی ِبدتر از یهود از بین بروند!

هدف روشن است : ایجاد فشار مذهبی در میان مردم و تخریب ِ چهرة مجاهدان . به همین دلیل، همان کسانی که در ایران ، ناصبی معرفی می شوند ،در فلسطین به عنوان گسترش دهندگان تشیّع و خطری برای اهل سنّت ،ملامت می شوند!

برای مثال ، سایتی ضدّ تشیع به نام «الحقیقه » به شکل تخصصی، شیعه هراسی و ایران هراسی را در فلسطین دنبال می کند و تلاش دارد شیعیان را دشمنان مسجد الأقصی معرفی کند. برای مثال ، در ضمن ِمقاله ای با نام « التغلغل الشیعی فی فلسطین» با ذکر برخی شواهد کلّی که گویای پیوند فکریِ مجاهدان فلسطینی با ایران و اندیشة امام خمینی است، نتیجه گرفته شده که جنبش جهاد اسلامی، مسئول گسترش تشیّع در فلسطین است و این جنبش، برای فلسطین خطرناک معرفی شده است.

پاسخ به شبهه ای40ساله!

شهید مطهری در سال 1349 سخنانی داشتند که در کتاب آشنایی با قرآن، جلد 4، پاورقی صفحه 32 آمده است:

« یک وقتی شایع بود و شاید هنوز هم در میان بعضی ها شایع است، یک وقتی دیدم یک کسی می گفت: این فلسطینی ها ناصبی هستند. ناصبی یعنی دشمن علی (علیه السلام).

ناصبی غیر از سنّی است. سنّی یعنی کسی که خلیفة بلافصل را ابو بکر می داند و علی (علیه السلام) را خلیفة چهارم می داند و معتقد نیست که پیغمبر شخصی را بعد از خود به عنوان خلیفه نصب کرده است. می گوید پیغمبر کسی را به خلافت نصب نکرد و مردم هم ابوبکر را انتخاب کردند. سنّی برای امیر المؤمنین احترام قائل است؛ چون او راخلیفة چهارم و پیشوای چهارم می داند و علی را دوست دارد.[اما] ناصبی یعنی کسی که علی را دشمن می دارد. سنّی مسلمان است؛ ولی ناصبی کافر است. نجس است. ما با ناصبی نمی توانیم معاملة مسلمان بکنیم.

حال یک کسی می آید ،می گوید این فلسطینی ها ناصبی هستند. آن یکی می گوید، این به آن می گوید، او هم یک جای دیگر تکرار می کند و همین طور. اگر ناصبی باشند ، کافرند و در درجة یهودی ها قرار می گیرند. هیچ فکر نمی کنند که این ، حرفی است که یهودی ها جعل کرده اند.در هر جایی ، یک حرف جعل می کنند برای اینکه احساس همدردی نسبت به فلسطینیان را از بین ببرند. می دانند مردم ایران شیعه اند و شیعه ، دوستدار علی و معتقد است هر کس دشمن علی باشد کافر است؛ برای اینکه احساس همدردی را از بین ببرد ، این مطلب را جعل می کنند.

ما یکی از سال هایی که مکه رفته بودیم ، فلسطینی ها را زیاد می دیدیم ،یکی از آنها آمد به من گفت :فلان مسأله ازمسائل حج حکمش چیست ؟بعد گفت من شیعه هستم ،این رفقایم سنی اند .معلوم شد داخل اینها شیعه هم وجود دارد . بعد خودشان میگفتند بین ما شیعه سنی هست .شیعه هم زیاد داریم .همین لیلا خالد معروف ، شیعه است . در چندین نطق وسخنرانی خودش در مصر گفته شیعه ام .ولی دشمنِ یهودی ،یک عده مزدوری را که دارد ،مأمور می کند ومی گوید: شما پخش کنید که اینها ناصبی اند. قرآن دستور داده در این موارد اگر چنین نسبت هایی به افرادی که جزو شما هستند ومثل شما شهادتین می گویند شنیدند ، وظیفه تان چیست.»

از زبان شایعه سازان واقعی بشنوید! 

«مائیر دغان» رئیس سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی( موساد) در شهریور امسال به نخست وزیر این کشور گزارشی داد که بر مبنای آن« شماری از پیروان و رهبرانِ سنّیِ جنبش ضد صهیونیستی به مذهب تشیع گرویده اند.»

وی در این گزارش می نویسد :« شیخ راند صلاح» در شمال و «شیخ ابراهیم مرمور» درجنوب فلسطین از جمله رهبرانی که با تغییر مذهب خود به شیعه پیوسته اند . سنّی هایی که به مذهب شیعه روی آورده اند، در مناطق عربی نظیر کفرکنا، الناصره، شفاعمرو، الجلیل، المثلث، یافا، مجدالکرم والنقیب به صورت دوره ای به برگزاریم« جلسات سرّی» مبادرت می ورزند .

سایت کانال هفت تلویزیون یمن نیز –که وابسته به دولت علی عبدالله صالح است وتوسط اسرائیلی ها اداره می شود –در همین زمان ( ماه گذشته) نوشت : بعد از جنگ سی وسه روزة سال 1385هزاران جوان سنّی که درصددِ فرار از بحران  هایی که عربها با آن روبرو هستند، می باشند به تشیّع گرویده اند .

در همین ایام دو جلد کتاب با عنوان« ص »و «شکارچی تروریست ها» توسط موساد منتشر شدند که در آن به چاره اندیشیِ اسرائیل در مواجهه با« خطر گسترش شیعه» پرداخته شده بود .کتاب« ص» بر اساس گزارش« بیرتس هاییم ارولیه» استاد ِدین شناسی تطبیقی در« مدرسه عالی علوم دینی در قدس اشغالی» تنظیم گردیده که در نوزدهم اکتبر سال گذشته روانه بازار شد و در آن هشدار داده بود که تشیع در مناطق عربیِ پر جمعیت مخصوصاً در منطقه« النقیب»- که شامل نیمة جنوبی فلسطین می شود- در حال گسترش است و روند گرایش جوانان اهل سنت به تشیع و نیز نرخ رشد جمعیتی 8/5 درصدی شیعیان، به زودی به تأسیس یک دولت شیعی در منطقه النقیب- یا بئرالسبع -می انجامد و لذا باید برای آن فکری کرد.

در کنار این مسئله «گال تال» استاد یهودی پژوهش های اسلامی در دانشگاه حیفا، اعلام کرد شیعیان هر کجا که باشند- از جمله در فلسطین- در صددِ سیاسی کردن دین و پوشاندن لباس سیاست به آن برای حضور در تمامی عرصه ها هستند و از این رو، او از لزوم همکاری حکومت های سکولار در تل آویو، ریاض، قاهره، اردن و سایر پایتخت های عربی برای مهار حرکت شیعه سخن گفت. روزنامة نیمه رسمیِ« یدیعوت آحارونوت» نیز چند ماه گذشته به نقل از منابع مطلّع نوشت: شیعیانِ فلسطینی، مهمترین پشتیبانانِ گروههای سنّیِ فلسطینی در درون مرزهای 1967- شامل حماس و جهاد اسلامی- هستند و« آفی دیختر» وزیر امنیت داخلی رژیم صهیونیستی اعلام کرد:« عرب هایی که به اعضای تشکل های

 مسلّح فلسطینی یاری می رسانند، از عرب های شیعی ویا عرب هایی که به صورت سرّی به این مذهب گرویده اند، می باشند. وی از« 73 عملیات» در یک دورة ده ساله- 1375 تا 1385- علیه رژیم صهیونیستی خبر داد که در آن شیعیان و یا «گروههای مسلّحِ مرتبط با آنان، نظیر حماس و جهاد اسلامی» دخالت داشته اند.

گزیده ای از سخنان حکیمانه آیت الله بهجت فومنی (ره)

-انسان آن قابلیت را دارد که ذات وصفات الهی درآینه وی منعکس شود.

-جام جهان نما دل انسان کامل است.

-کسی که طالب هدایت باشد در و دیوار به اذن خداوند متعال او را هدایت می کند.

-به همه مومنین که خواهان تحفظند بگویید که صبح وشب سه بار این دعا را بخوانند(باصلوات قبل وبعدآن): اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید"(پروردگارا مرا در د‍ژ استوار و محکم خود قرار ده، همانیکه هر که را می خواهی در آن قرار می دهی)

-دعا کلید باز کردن درهای بهشت است لذا زیاد بخواهید از خدا.

-ما باید باب توجیه خطاها را به سوی خود ببندیم وبرای هرخطا زبان به استغفار بگشاییم.

-حیف است که بی بهره ازاین جهان بگذریم.

-خدا نکند خود را از دیگران بی نیاز بدانیم.

-آنچه در شمر ویزید بالفعل بود درما بالقوه است،خود را مریض نمی دانیم وگرنه علاج آسان است.

-ملتفت باشید،ملتفت ما هستند.خدا وملائکه ورسولانش خیالات مارا هم می بینند،حرف بزنیم می بینند،ساکت باشیم می بینند،در خلوت وجلوت ما حاضرند.

-از انجام اعمال صالحه وباقیه تاجی برسر عامل حاصل وباقی می ماند،فانی نمی شود. بعضی که اهل کمالند شاید در همین عالم می بینند فلانی بر سرش تاج است فلانی برسرش تاج نیست!

دینداری از دیدگاه شهید مطهری

"دین فردی-اجتماعی؛نه فردی محض ونه اجتماعی محض"

گاهی بعضی ارزش ها ارزش دیگر را ازبین می برند.درگذشته جامعه اسلامی گرایشی به ارزش عبادت پیدا کرده بود ومی خواست ارزش های دیگررا از بین ببرد ومن احساس می کنم که باز یک موج افراطی دیگری درحال تکون است؛یعنی عده ای می خواهند به گرایش های اجتماعی اسلام توجه کنند ولی گرایش های خدایی اسلام رافراموش کنند.یعنی انحراف واشتباهی دیگر... اگربنا شود ازجاده معتدل اسلام خارج شویم،چه فرق می کند که«عبادتگرای جامعه گریز»باشیم یا«جامعه گرای خداگریز»؟درمنطق اسلام هیچ فرق نمی کند.

ببینید خداوند درآیه آخرسوره فتح-که آیاتی نظیر این درقرآن زیاد است-چه می فرماید:«محمد(ص)رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم»صحابه وتربیت شدگان پیغمبر،چگونه هستید؟ درمقابل دشمنان حقیقت - برای دشمنان حق وحقیقت کلمه کفار رابه کارمی برند؛یعنی کسانی که می خواهند چهره حقیقت رابپوشانند- شدید،قوی،با صلابت ومحکم هستند؛ مانند دیواری روئین که ازجا تکان نمی خورند:«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص»

ولی اینها دوچهره دارند؛ درمقابل دشمنان حقیقت آنچنان محکم وباصلابتند ولی درمیان خود،یکپارچه عطوفت،مهربانی،یگانگی ووحدتند که ازنظر قرآن یک خصلت اجتماعی جامعه اسلامی است(یعنی همان خصلتی که ما قرن ها فراموش کرده بودیم).قرآن در ادامه ی آخرین آیه سوره فتح می فرماید:«تریهم رکعاً سجداً یبتغون فضلا من الله ورضواناً سیماهم فی وجوههم من اثرالسجود»فوراً سراغ آن ارزش خدایی می رود.همان کسانی که ازنظر به اصطلاح جامعه گرائی درآن وضع هستند،راکعند،ساجدند،دردلشان رابا خدا(می گویند)،ازخدای خود ترقی وفزونی می خواهند...

ببینید قرآن چطور(درجای دیگر)توام بایکدیگر ذکر کرده است:«التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون»جنبه های خدایی این دسته راذکر می کند...بلافاصله پس ازآن می گوید:«الامرون بالمعروف والناهون عن المنکر»همان ها که مصلح جامعه خود هستند...

دراوصاف اصحاب حضرت(عج) تعبیری است که من نه فقط در یک حدیث بلکه در احادیث متعدد آن را دیده ام:«رهبان باللیل،لیوث بالنهار»

 

*کتاب انسان کامل شهید مطهری-ص101-99*

 

 

ماجرای نماز شب و عملیات

وضوی بی نماز!

     موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»

    وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.

    فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»

    عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

    فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»

کتابرفاقت به سبک تانکصفحه 59

جنبش سراسری مسلمانان جهان

ای مسلمانان جهان که به حقیقت اسلام ایمان دارید،بپا خیزید ودر زیر پرجم توحید ودر سایه ی تعلیمات اسلام،مجتمع شوید ودست خیانت ابرقدرتان رااز ممالک خود وخزاین سرشار آن کوتاه کنید،ومجد اسلام را اعاده کنید،ودست از اختلافات وهواهای نفسانی بردارید که شما دارای همه چیز هستید.بر فرهنگ اسلام تکیه زنید وبا غرب وغرب زدگی مبارزه نمایید وروی پای خودتان باستید وبرروشنفکران غرب زده وشرق زده بتازید وهویت خویش را دریابید وبدانید که روشنفکران اجیر شده بلایی بر سر ملت ومملکتشان آورده اند که تا متحد نشوید ودقیقا به اسلام راستین تکیه ننمایید،بر شما آن خواهد گذشت که تاکنون گذشته است.امروز زمانی است که ملتها چراغ راه روشنفکرانشان شوند وآن رااز خودباختگی و زبونی درمقابل شرق وغرب نجات دهند که امروز روز حرکت ملتهاست وآنان هادی هدایت کنندگان تاکنوند.بدانید که قدرت معنوی شما برهمه ی قدرتها چیره خواهد شد وقریب یک میلیارد جمعیت شما باخزاین سرشار وثروت بی پایان می تواند تمام قدرتها را در هم شکند.نصرت کنید خدا را تا نصرت دهد شمارا.ای اقیانوس بزرگ مسلمانان،خروش برآورید ودشمنان انسانیت را در هم شکنید؛که اگر به خدای بزرگ روآورید وتعلیمات آسمانی را وجهه ی خود قرار دهید،خدای تعالی وجنود عظیم او با شماست.

*صحیفه امام خمینی(ره)-جلد13-صفحه211و212*

آقا قاسم و خبر شهادت بچه ها

بابات کو؟

تا به حال غصه دار و غمگین ندیده بودمش. همیشه دندان های صدفی سفید فاصله دارش از پس لبان خندانش دیده می شد. قرص روحیه بود! نه در تنگناها و بزبیاری ها کم می آورد و نه زیر آتش شدید و دیوانه وار دشمن. یک تنه می زد به قلب دشمن. به قول معروف خطر پیشش احساس خطر می کرد! اسمش قاسم بود. پدرش گردان دیگر بود. تره به تخمش می رود، قاسم به باباش. هر دو بشاش بودند و دل زنده. خبر شهادت دادن به برادر و دوستان شهید، با قاسم بود:

- سلام ابراهیم. حالت چطوره؟ دماغت چاقه؟ راستی ببینم تو چند تا داداش داری؟

- سه تا، چه طور مگه؟

- هیچی! از امروز دو تا داری. چون داداش بزرگت دیروز شهید شد!

- یا امام حسین!

به همین راحتی! تازه کلی هم شوخی و خنده به تنگ خبر می بست و با شنونده کاری می کرد که اصل ماجرا یادش برود هر چی بهش می گفتم که: «آخر مرد مؤمن این چطور خبر دادن است؟ نمی گویی یک هو طرف سکته می کند یا حالش بد می شود؟» می گفت: «دمت گرم. از کی تا حالا خبر شهادت شده خبر بد و ناگوار؟!»

- منظورم اینه که یک مقدمه چینی، چیزی...

- یعنی توقع داری یک ساعت لفتش بدم؟ که چی؟ برادر عزیزتر از جان! یعنی به طرف بگویم شما در جبهه برادر دارید؟ تا طرف بگوید چطور؟ بگویم: هیچی دل نگران نشو. راستش یک ترکش به انگشت کوچکه پای چپش خورده و کمی اوخ شده و کلی رطب و یابس ببافم و دلش را به هزار راه ببرم و بعد از دو ساعت فک تکاندن و مخ تیلیت کردن خبر شهادت بدهم؟ نه آقاجان این طرز کار من نیست. صلاح مملکت خویش خسروان دانند! من کارم را خوب فوت آبم.»

نرود میخ آهنین در سنگ! هیچ طور نمی شد بهش حالی کرد که... بگذریم. حال خودم معطل مانده بودم که به چه زبان و حسی سراغ قاسم بروم و قضیه را بهش بگویم. اول خواستم گردن دیگران بیندازم. اما همه متفق القول نظر دادند که تو – یعنی من – فرمانده ای وظیفه من است که این خبر را به قاسم بدهم.

قاسم را کنار شیر آب منبع پیدا کردم. نشسته و در طشت کف آلود به رخت چرکهایش چنگ می زد. نشستم کنارش. سلام علیکی و حال و احوالی و کمکش کردم. قاسم به چشمانم دقیق شد و بعد گفت: «غلط نکنم لبخند گرگ بی طمع نیست! باز از آن خبرها شده؟» جا خوردم.

- بابا تو دیگه کی هستی؟ از حرف نزده خبر داری. من که فکر می کنم تو علم غیب داری و حتی می دانی اسم گربه همسایه چیه؟

رفتیم و رخت ها را روی طناب میان دو چادر پهن کردیم. بعد رفتیم طرف رودخانه که نزدیک اردوگاه بود. قاسم کنار آب گفت: «من نوکر بنده کفشتم. قضیه را بگو، من ایکی ثانیه می روم و خبرش را می رسانم. مطمئن باش نمی گذارم یک قطره اشک از چشمان نازنین طرف بچکه!»

- اگر بهت بگویم، چه جوری خبر می دهی؟

- حالا چی هست؟

- فرض کن خبر شهادت پدر یکی از بچه ها باشد.

- بارک الله. خیلی خوبه! تا حالا همچین خبری نداده ام. خب الان می گویم. اول می روم پسرش را صدا می زنم. بعد خیلی صمیمانه می گویم: ماشاءالله به این هیکل به این درشتی! درست به بابای خدابیامرزت رفتی!... نه. اینطوری نه.

آهان فهمیدم. بهش می گویم ببخشید شما تو همسایه تان کسی دارید که باباش شهید شده باشد؟ اگر گفت نه می گویم: پس خوب شد . شما رکورددار محله شدید چون بابات شهید شده!... یا نه. می گویم شما فرزند فلان شهید نیستید؟ نه این هم خوب نیست. گفتی باید آرام آرام خبر بدم. بهش می گویم، هیچی نترس ها. یک ترکش ریز ده کیلویی خورد به گردن بابات و چهار پنج کیلویی از گردن به بالاش را برد ... یا نه ....

دیگر کلافه شدم. حسابی افتاده بود تو دنده و خلاص نمی کرد.

- آهان بهش می گویم: ببخشید پدر شما تو جبهه تشریف دارن؟ همین که گفت: آره. می گویم: پس زودتر بروید پرسنلی گردان تیز و چابک مرخصی بگیرید تا به تشییع جنازه پدرتان برسید و بتوانید زودی برگردید به عملیات هم برسید! طاقتم طاق شد. دلم لرزید. چه راحت و سرخوش بود. کاش من جاش بودم. بغض کردم و پرده اشکی جلوی چشمانم کشیده شد. قاسم خندید و گفت: «نکنه می خوای خبر شهادت پدر خودت را به خودت بگی؟! اینکه دیگه گریه نداره. اگر دلت می خواد خودم بهت خبر بدم!» قه قه خندید. دستش را تو دستانم گرفتم. دست من سرد بود و دست او گرم و زنده. کم کم خنده اش را خورد. بعد گفت: «چی شده؟» نفس تازه کردم و گفتم: «می خواستم بپرسم پدرت جبهه اس؟!» لبخند رو صورتش یخ زد. چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. کم کم حالش عادی شد تکه سنگی برداشت و پرت کرد تو رودخانه. موج درست شد. گفت: «پس خیاط هم افتاد تو کوزه!» صدایش رگه دار شده بود. گفت: «اما اینجا را زدید به خاکریز. من مرخصی نمی روم. دست راستش بر سر من.» و آرام لبخند زد. چه دل بزرگی داشت این قاسم.


کتابرفاقت به سبک تانکصفحه 103

پدر رزمنده و پسر کنجکاو

آقای نورانی سوخته!!!

بعد از سه ماه دلم برای اهل و عیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم. سوز و گداز از مادر و همسرم یک طرف، پسر کوچکم که مثل کنه چسبید بهم که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف.

مانده بودم معطل که چگونه از خجالت مادر و همسرم در بیایم و از سوی دیگر پسرم را از سر باز کنم. تقصیر خودم بود. هر بار که مرخصی می امدم آن قدر از خوبی ها و مهربانی های بچه ها تعریف می کردم که بابا و ننه ام ندیده عاشق دوستان و صفای جبهه شده بودند، چه رسد به یک پسر بچه ده، یازده ساله که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و در تب می سوخت که همراه من بیاید و پدر صدام یزید کافر! را در بیاورد و او را روانه بغداد ویرانه اش کند. آخر سر آنقدر آب لب و لوچه اش را با ماچ های بادش مانندش به سرو صورتم چسباند و آبغوره ریخت و کولی بازی در آورد  تا روم کم شد و راضی شدم که برای چند روز به جبهه ببرمش. کفش و کلاه کردیم و جاده را گرفتیم آمدیم جبهه. شور و حالش یک طرف، کنجکاوی کودکانه اش طرف دیگر. از زمین و آسمان و در و دیوار ازم می پرسید.

- این تفنگ گندهه اسمش چیه؟

- بابا چرا این تانک ها چرخ ندارند، زنجیر دارند؟

- بابا این آقاهه چرا یک پا ندارد؟

- بابا این آقاهه سلمانی نمی رود این قدر ریش دارد؟

بدبختم کرد بس که سوال پرسید و من مادر مرده جواب دادم. تا این که یک روز بر خوردیم به یک بنده خدا که رو دست بلال حبشی زده بود و به شب گفته بود تو نیا که من تخته گاز آمدم. قدرتی خدا فقط دندان های سفید داشت و دو حدقه چشم سفید. پسرم در همان عالم کودکی گفت: «بابایی مگر شما نمی گفتید که رزمندگان نوارنی هستند ؟»

متوجه منظورش نشدم:

- چرا پسرم، مگر چی شده؟

- پس چرا این آقاهه این قدر سیاه سوخته اس؟

ایکی ثانیه فهمیدم که منظورش چیه؛ کم نیاوردم و گفتم: «باباجون، او از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهمیدی؟!»

 

 کتابرفاقت به سبک تانکصفحه 36

بای ذنب قتلت؟

بای ذنب قتلت؟

شک نکنید که خون شهید دم مسیحایی ست که مرده را زنده می کند، حتی فراتر از حصار زمان؛ همانطور که خون حسین علیه السلام برای ابد جریان بندگی را زنده نگه داشته و خواهد داشت. شک نکنید که خون شهید، دیر یا زود، آسمان را بر سر ظالمان خراب خواهد کرد و آنها را به زباله دان متعفن تاریخ که پُر است از بوی گند این جماعت، خواهد فرستاد. شک نکنید که خون شهید است که آینده ای را رقم خواهد زد که از آن متقین است.

تا کنون در مورد کسی که نه دیده اید او را و نه حتی اسمش را شنیده اید، احساس  قرب و نزدیکی شدید کرده اید؟ چه حس رمزآلودی است از عالم غیب، که قلب تو را آنقدر به نوجوان 14 ساله ای که فرسنگ ها از تو دور است، نزدیک می کند، که دوست داری او را در آغوش بفشاری و بر پیشانی اش بوسه بزنی و در حالی که اشک از چشمانت جاری است، فریاد بزنی"بای ذنب قتلت"... جز اکسیرخون شهیدچیز دیگری هست؟

علی جواد الشیخ، نوجوان 14 ساله ی بحرینی در حین زیارت شهدای انقلاب بحرین بود که توسط یهودی صفتان آل خلیفه شهید شد. شهادتت مبارک برادرم. بعد از شب قدر چقدر زود کربلایی شدی علی جان. شهادت عیدی ایست برای دوستان خاصّ خدا. چون گفته اند خدا آنهایی که خیلی دوست دارد را شهید می کند.

راستی برادرم،علی جواد الشیخ،هیچ می دانی امام روح الله، بزرگ مرد بی نظیر دوران غیبت، زنده کننده ی اسلام ناب محمدی، سال ها پیش برای شهادت تو پیام داده بود. هم او که فرموده بود: "رهبر ما آن نوجوانی است که..." علی جان! روح الله که شاخ ابرقدرت ها را شکست و پوزه ی استکبار را در دنیا به خاک مالید، "فهمیده ها" و "جواد الشیخ ها" را در طول تاریخ، رهبر خواند. اینک تو مدال سرخ و افتخارآمیز رهبری ملت ستمدیده ی بحرین را بر گردن داری؛ مدالی که از ابتدای تاریخ بر گردن تمام حق طلبان و مظلومان و آزادی خواهان بود. برادرم! خون تو ملت مظلوم بحرین را تا پیروزی بر جلّادان و سفّاکان آل صهیون رهبری خواهد کرد. ان شاءالله   

والعاقبة للمتقین